كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

كياناي مامان

گرمی خونه

گلبرگ مامان سلام.....چند روزیه هوای تهران فوق العاده سرد شده....از دیروز هم بارش برف شروع شده وهمه رو غافلگیر کرده....آخه هیچوقت توی آبان ماه سابقه سرما وبرف رو نداشتیم.....خدارو شکر....(هرچه از دوست رسد نیکوست) به خاطر همین صبحها کاملا میپوشونمت....کلاه بافتني و جوراب کلفت ....مثل ساندويچ ميپيچمت لاي پتو وبغلت ميکنم.....ميدوني ماماني شايد باورت نشه ...ولي هرروز صبح که ميام توي پارگينک وميشينم توي ماشين تا باباجون درو ببنده وبياد پايين ذل ميزنم به صورت نازت که توي خواب خوشه وهزار بار خدارو شکر ميکنم که خيالم از بابت رفت وآمد با تو راحته...وقتي مامانارو ميبينم که کنار خيابون ...بچه ها توي بغلشون ايستادن منتظر ماشين يا سرويس...اونم توي اين هو...
18 آبان 1390

دخترم....گوهر من

                                                             دخترم با  توسخن می گویم  گوش  کن با تو سخن می گویم  زندگی در نگهم گلزاری است وتو با قامت چون نیلوفر، شاخه پرگل این گلزاری من در اندام تو یک خرمن گل می بینم گل گیسو .....گل لبها ......گل لبخند شباب من به چشمان توگلهای فراوان دیدم گل عفت.......
14 آبان 1390

آبان.....ماه خوب من....ماه خوب ما

شکوفه زندگي...کياناي مهربون ما چهار سال پيش در چنین روزی......دهم آبان ماه یکهزارو سیصدو هشتادو شش خورشیدی..من وباباجون يکي شديم.....يه روز خوب وبه يادموندني که بزرگترين وارزشمند ترين ثمره اش براي ما...تو هستي....يه گنج بي مثال..... وحالا در آستانه اين روز دلم ميخواد  با همه وجود  تمام احساساتمو  به باباجون  تقديم کنم.....هر چند که شکر داشتنش همه لحظه ها وروزها با منه ولي در اين روزکه تمام خاطرات چهار سال باهم بودن مثل يه فيلم دلنشين براي من تکرار ميشه ....بازم دلم ميخواد هزاران بار از بودن وداشتنش شکرگزار باشم....پس اين شعر تقديم ميکنم به باباجون به کامران خوبم که بهترين داشته من از عشقه...
10 آبان 1390

کیانا و جشنواره انارررررررررررررررررررررررررررررررررر

سلام به روی ماه گل دخترم.......الهی هزار بار فدای قد وبالات بشم...این روزا  ثانیه به ثانیه در حال تغییر ی ....انقدر که گاهی وقتا نمیدونم از خوشحالی بزرگ شدن و رشد سریع تو خوشحال باشم ...یا از گذران تند وبی وقفه روزها ناراحت......ولی هرچه که هست از سلامتی وشادابی تو هزاران هزار بار خوشحالم و....شکر گزار...... امروز  میخوام برات از انار  بگم....وای که هنوز  نگفته دلم آب افتاد... آخه خوردن انار توی خانواده ما ارثیه....همینکه اواخر شهریور ماه میرسه انار جزء میوه  اصلی خونمون میشه تا آخرای پاییز...دلیل اصلیش هم آقاجونیه که عاشق اناره ...از وقتی یادم میاد خاطره انار خوردن آقاجونی توی ذهنمه...آخه اینقدر با ولع...
6 آبان 1390

یک روز ....یک شعر

سلام بهترینم....امروز برات یه شعر دارم که یادم نمیاد کجا خوندمش ولی چون خیلی با احساس ولطیف بود یادداشتش کرده بودم تا دوباره بخونمش....دیشب لابلای ورقهام پیداش کردم به دلم اومد که برای تو بنویسم شاید روزی از خوندنش لذت بردی واز همه مهمتر ازش درسی هم گرفتی.....پس بیا با هم بخونیمش نازنینم ....       کودک همسايه مي خندد   خانه همسايه را باغي است مالامال رنگ و بوي   چهره ها رنگ گل و خوشخوي   مردمانش صبح با آواز مرغان و شميم نسترنها روي مي شويند   خانه همسايه را آوازها شاد است   در ميان خويش از پاکي و بهروزي سخن گويند   خانه همسايه آري سبز و آباد است   ...
1 آبان 1390

مامان جون به کیانا لباشک بده......

دخمل قشنگه سلام......امروز دلم ميخواد از لواشک خوردنت توي اين روزا بنويسم......ميدوني که به برکت وجود باغ آقاجوني ودستاي مهربون ماماني هرسال اين موقع فصل برداشت لواشک وتقسيم سهمه ونميدوني چه کيفي داره که هنوز يک ماه نشده همه سهمتو بخوري وبراي زمستون چيزي باقي نمونه ومجبور بشي دوباره از ماماني التماس دعا داشته باشي...... جونم برات بگه توي خونواده من از بچه گي به خوردن لواشک وآلوچه معروف بودم....انقدر زيادو باولع ميخوردم که ماماني مجبور ميشد يه جايي قايمشون کنه ولي من بازم هر طوري بود پيداش ميکردمو......تا تموم ميشد دست بردار نبودم.... حالا از اونجايي که ميگن بهشت وجهنم همين دنياست چند روزيه که خدا من رو هم به درد ماماني دچار کرد...
25 مهر 1390

تو خودت نمره بیستی....

کیانای مامان...فرشته کوچولوی خونه بیستمین ماه زندگیت مبارک........ منو باباجون ازت ممنونیم که ذره ذره از زندگی مارو با اومدنت بیست بیست کردی....الهی همیشه و در تمام روزهای زندگیت ...بیست باشی دختر نازم (کیانای مامان/دیروز)   (کیانای مامان/امروز)   ...
15 مهر 1390

دختری از برگ گل

عزيز دل مامان سلام....... اين روزا اوج لذت بردن منه از داشتن تو وبودنت توي زندگيمون.......آخه انقدرحرف زدنت شيرين ودوست داشتني شده که براي خودمم قابل تصور نيست........اطرافيان بهم ميگن (حرف زدنش مثل خودته) اونجوري که ماماني وخاله ها تعريف ميکنن ونوار صدام ميگه من توي يکسالگي مثل بلبل حرف ميزدمو شعر ميخوندم...اونروزا اولين سالهاي انقلاب بودو تب شعراي ملي _ميهني داغ بود...منم هرچي شعر انقلابي بود حفظ شده بودمو ميخوندم.......(.انشاا...بعدها که بزرگتر شدي نوارو برات ميذارم تا گوش کني)حالا تو هم توي يکسال وهفت ماهگي مثل مامان کامل حرف ميزنيو شيرين زبوني ميکني.........نميدونم شايد همه بچه هاي همسن تو اينجوري باشن ولي من فکر ميکنم تو به جز...
11 مهر 1390

اگه سبزم.....اگه جنگل

* اگه سبزم  اگه جنگل *  * اگه ماهی  اگه دریا * * اگه اسمم همه جا هست  روی لبها تو کتابا * * اگه رودم  رود گَنگم * *   مث بودا اگه پاک * * اگه نوری به صلیبم * * اگه گنجی زیر خاک * *  واسه تو قده یه برگم * * پیش تو راضی به مرگم * *  اگه پاکم مث معبد * * اگه عاشق مث هندو * * مث بندر واسه قایق * * واسه قایق اگه پارو * * اگه عکس چلستونم * * اگه شهری بی حصار * واسه آرش تیر آخر * * واسه جاده یه سوار * *  واسه تو قده یه برگم * * پیش تو راضی به مرگم * *  ...
6 مهر 1390

میرم مدرسه

عسل بانو سلام....... باز فرصتي شد که دستمو بذارم روي صفحه کليد کامپيوتر وهرچي دلم گفت رو تند وتند برات بنويسم...... اين روزا به قول اون آهنگ زيبا (يه  حال تازه اي دارم) آخه دوباره پاييز هزار رنگ از راه رسيده ....فصل خوب من که هنوز بعد از گذشت 15سال با شروع شدنش دلم ميگيره.......کاش ميشد به اون روزا برگشت .....به شادي هاي بي اراده....به خنده هاي از ته دل....به روزايي که همه دلهره ودل نگرانيمون براي مشق شب وامتحان هاي شفاهي بود.....روزاي دوستي هاي ناب و بي مثال.....حس دست گرم مادر توي راه مدرسه.....حس خوب ازداشتن رضايت نامه از پدر براي رفتن به اردو .... زمان مثل برق وباد گذشته وحالا من يه مادرم با کوله باري از خاطرا...
4 مهر 1390